LOGIN
بیانات
shirazi.ir
"«کارزار جمل»"
سلسله بیانات مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی شیرازی در شب های ماه مبارک رمضان 1441 «شب بیست و پنجم»
کد 10548
نسخه مناسب چاپ کپی خبر لینک کوتاه ‏ 07 خرداد 1399 - 3 شوال المكرّم 1441
 
با فرارسیدن ماه مبارک رمضان مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی سید صادق حسینی شیرازی مدظله العالی در شب های این ماه عظیم به بیان معارفی در خصوص این ماه مبارک می پردازند که به صورت زنده از طریق شبکه های ماهواره ای و فضای مجازی پخش می شود. مشروح بیانات معظم له در شب بیست و پنجم ماه مبارک رمضان به شرح زیر می باشد:
 
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

سندی دیگر از مظلومیت امیرمؤمنان علیه السلام

جنگ جمل یکی از حوادث مهم دوران حکومت حضرت امیرمؤمنان علی صلوات الله علیه است. بررسی این حادثه از بدو پیدایش تا چگونگی رخداد و نتیجه آن و بالاخص افرادی که در دامن زدن به این جنگ خونین نقش داشتند از مسائل مهم و درخور پژوهش است.

مفصلاً پیش‌تر هم توضیح داده شده است که حضرت امیرمؤمنان علیه السلام همانند رسول گرامی خدا صلی الله علیه وآله از جنگ به شدت پرهیز می نمود. تاریخ جنگ هایی که حضرت در آن ها شرکت داشته گواه گویایی بر این ادعاست. همه جنگ‌های حضرت دفاعی بود و جنگ جمل هم از این قاعده مستثنی نبوده است.

شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه واقعه جمل را به تفصیل و با بیان حواشی و شاخ و برگ آن در کتابی گرد آورده است. با خواندن این کتاب پاسخ بسیاری از سؤالات خود را درباره این رویداد بزرگ تاریخی می یابیم. به همین دلیل خواندن آن را توصیه می کنم. اینکه جنگ جمل چگونه روی داد، چه افرادی آتش این نزاع را برافروختند، امیرمؤمنان علیه السلام چه هنگام به دفاع برآمد، چقدر در دفاع از خود پیش رفت و پس از شکست دشمن با دشمنِ شکست خورده چگونه برخورد کرد و خیلی موضوعات دیگر در این کتاب به طور مفصل مطرح شده است.

خیلی باید انسان بر احساسات خود مسلط باشد که با خواندن این کتاب برای مظلومیت امیرمؤمنان علیه السلام گریه نکند. برگ برگِ این کتاب ابعادی از مظلومیت آن حضرت را به تصویر کشیده است. بنا به این توصیف، خاصه جوانان مسلمان و حتی غیر مسلمان را به خواندن آن سفارش می کنم. با این کار به نحو مناسبی می توان با قسمتی از تاریخ زندگانی آن حضرت و جریانات پیش آمده در آن برهه حساس از تاریخ اسلام آشنا شد.

آغاز توطئه

جنگ جمل اجمالاً این‌گونه آغاز شد. هنگامی که حضرت امیرمؤمنان صلوات الله علیه عهده‌دار خلافت شد، مسلمانان با او دست بیعت دادند و عده‌ای هم از بیعت با او سر باز زدند. یاران حضرت از ایشان اجازه طلبیدند که آن ها را برای بیعت با ایشان مجبور کنند اما حضرت از این کار به شدت نهی فرمود. حتی اجازه نداد که آن ها را برای بیعت با او فرا بخوانند.

از افرادی که با رغبت و اختیار با حضرت بیعت کردند طلحه و زبیر، دو صحابی مشهور پیامبر صلی الله علیه وآله بودند. اینان به حضرت امیرمؤمنان علیه السلام عرض کردند: ما کسی را بهتر از شما برای خلافت مسلمانان سراغ نداریم. این دو از پیشگامان بیعت با حضرت بودند، اما پس از بیعتشان پاره‌ای توقعات غیرعادلانه داشتند که حضرت امیرمؤمنان علیه السلام آن ها را برآورده نمی کرد. به همین دلیل از حضرت دلخور شدند، چشم طمع از او برگرداندند و بیعت خود را شکستند.

از حضرت امیرمؤمنان علیه السلام که ناامید شدند به نزد او آمدند و گفتند که ما برای عمره قصد داریم راهی مکه شویم. حضرت در همین جا پاسخی به آن ها داد که معلوم می شود از نیت پلیدشان آگاه بوده است. همین جواب حضرت جامع نکته‌ها و مطالب آموختنی و عبرت‌آمیزی است که مطالعه و تفحص جداگانه‌ای می طلبد. حضرت به آن ها فرمود: «مَا تُرِیدَانِ اَلْعُمْرَةَ وَلکِنَّکُمَا تُرِیدَانِ اَلْغُدْرَةَ؛ قصد عمره ندارید، بلکه در پی نیرنگ و خیانت هستید».

حضرت نقشه شوم آن ها را لو داد. دانست که می خواهند به مکه و از آن‌جا به بصره بروند و در آن‌جا لشکری برای جنگیدن با حضرت گرد آورند. شاید هر فرمانروای دیگری بود، در همان‌جا آن ها را بازداشت می کرد و جلوی آشوب آن ها را می گرفت اما حضرت امیرمؤمنان علیه السلام علیرغم داشتن چنین اختیاری هرگز تمایل به اجبار و زور نداشتند و با کسی پیش از آنکه بر ضد او اقدام نظامی کند جنگ نمی کرد.

به هر حال خدای متعال می خواهد که بندگانش را امتحان کند، وقایع تاریخی مثل جنگ جمل عرصه امتحان الهی بود تا از این راه بندگانش را بیازماید و حجت را بر آن ها تمام کند؛ «لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ؛ و تا کسی که باید هلاک شود با دلیلی روشن هلاک گردد و کسی که باید زنده شود با دلیلی واضح زنده بماند».

این اتفاق‌ها باید رخ دهد تا حقیقت بر همه آشکار شود و هرکس موضع خود را در برابر آن، معلوم کند. پاداش و عقاب اخروی بر مبنای همین امتحانات معلوم می گردد.

طلحه و زبیر به مکه رفتند و از آن‌جا به گوشه و کنار نامه نوشتند و مردم را علیه حضرت امیرمؤمنان علیه السلام برانگیختند و جمعیتی را گرد آوردند و رهسپار بصره شدند. در آن‌جا عامل امیرمؤمنان علیه السلام را گرفتند و شکنجه دادند و موهای سر و صورتش را کندند، البته او را نکشتند و در عوض برخی از شیعیانِ حضرت را کشتند.

حضرت امیرمؤمنان صلوات الله علیه که هرگز کلمه خطایی بر زبان نرانده و تاریخ نتوانسته خطایی از او ثبت کند، خود درباره ناکثین بیعتش فرمود: «نَکَثُوا بَیْعَتِی وَقَتَلُوا شِیعَتِی؛ بیعت من را شکستند و شیعیان من را کشتند».

کار که به اینجا کشید امیرمؤمنان صلوات الله علیه از مدینه منوره به طرف بصره حرکت کردند و در منطقه‌ای به نام ذی قار ـ که اکنون استانی با همین نام در عراق و مرکز آن شهر ناصریه است ـ با سپاه دشمن روبرو شدند. عده‌ای هم از کوفه به حضرت پیوستند.

روز نبرد

جنگ آغاز شد. حضرت امیرمؤمنان علیه السلام عادت دیرینه‌اش بر این بوده که هیچ‌گاه آغازگر جنگ نبود و تا هنگامی که دشمن حمله نمی کرد دست به شمشیر نمی برد. هنگامی هم که دشمن عقب می نشست، ایشان هم دست از جنگ می کشید. حضرت پسر عمویش، ابن عباس را قرآن به دست به سوی طلحه و زبیر فرستاد. ابن عباس از جانب حضرت آن ها را نصیحت کرد که چرا می خواهید با ما بجنگید و با این اقدام خون مسلمانان را بر زمین بریزید؟! شما می گویید که قرآن را قبول دارید. ما نیز تابع قرآن هستیم. بیایید به قرآن مراجعه کنیم و ببینیم به ما چه دستور داده است و بر اساس همان عمل کنیم. اما نصیحت های ابن عباس کارگر نیفتاد و با بی‌شرمی به او گفتند: برگرد وگرنه تو را می کشیم.

ابن عباس ناامید از هدایت طلحه و زبیر به سوی حضرت بازگشت و به ایشان خبر داد که اینها قصد جنگیدن دارند. چه بهتر که شما جنگ را آغاز کنید؛ زیرا کسی که جنگ را آغاز می کرد معمولاً صدمه کمتری می دید نسبت به آن طرف که به دفاع از خود بر می آمد. حضرت این مطلب را بهتر از هر فرد دیگری می دانست و از همه به فنون جنگ و ترفندهای آن آشناتر بود، اما هرگز در جایی از تاریخ ثبت نشده است که فرزند ابی‌طالب علیه السلام آغازگر جنگی باشد. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله نیز چنین سجیه‌ای داشتند و حضرت امیرمؤمنان صلوات الله علیه به این امر به شدت پایبند بودند.

امیرمؤمنان صلوات الله علیه یک بار دیگر هم این فرصت را به آن ها دادند که از کاری که می خواهند بکنند دست بکشند. رو به اصحابش کرد و به آن ها گفت: آیا کسی در میان شما هست که نزد آن ها برود و آن ها را به عمل به قرآن کریم دعوت کند؟ حضرت به خوبی می دانست که طلحه و زبیر از جنگیدن منصرف نخواهند شد، اما با این کار خود می خواست که حجت را بر آن ها تمام کرده باشد.

در تاریخ ثبت شده که جوانی از میان سپاه حضرت برخواست و اعلام کرد که حاضر است به سوی دشمن برود و پیام حضرت را به آن ها برساند. جوان، مادری داشت که در همان جنگ همراه او آمده بود. حضرت به او گوشزد کرد که این کار خطرناکی است و او را می کشند؛ چراکه آن ها اهل فریب و نیرنگ هستند. با این حال جوان پذیرفت و گفت: اشکالی ندارد. حضرت سه بار در میان جمعیت ندا داد و خواست کسی به سوی دشمن برود و در هر سه بار همین جوان برخاست و خواستار انجام این کار شد.

جوان به سوی طلحه و زبیر رفت و قرآن را فراروی آن ها گذاشت و گفت: علی بن ابی طالب صلوات الله علیه می گوید: چرا می خواهید با او بجنگید؟ آیا این جنگ جز کشته شدن شمار زیادی از مسلمانان و یتیم شدن فرزندانشان و بیوه‌شدن زنانشان و داغدارشدن مادران آن ها ثمره دیگری دارد؟! نصیحت های این جوان هم فایده‌ای نداشت. اما همان‌گونه که حضرت پیش‌بینی کرده بود آن ها ناجوانمردانه آن جوان را کشتند و مادر او بر سر جنازه‌اش آمد و شیون و زاری کرد.

این دفعه اصحاب حضرت به او عرض کردند: دشمنان به ابن عباس گفتند برو وگرنه تو را می کشیم. این جوان را هم کشتند. پس دیگر منتظر چه هستید؟ اجازه بدهید جنگ را آغاز کنیم. حضرت فرمود: نه، یک بار دیگر هم می خواهم به آن ها فرصت بدهم. در هیچ کجای تاریخ نمی توان نظیری برای این رفتار حضرت امیرمؤمنان صلوات الله علیه یافت که تا این حد با دشمن مماشات کند و از جنگ با دشمنی که فرستاده‌اش را کشته است دوری ورزد.

حضرت دوباره به اصحابش فرمود: چه کسی به سوی آن ها می رود و آن ها را به راه راست دعوت می کند؟ شخصی از میان جمعیت بلند شد و عرض کرد: من می روم. حضرت باز به او اطلاع داد که آن ناجوانمردان او را می کشند. با این حال آن شخص پذیرفت و گفت: کشته شدن در راه خدا برای او خوشایند است. قرآن را برداشت و به سوی آن ها رفت و گفت: علی بن ابی طالب صلوات الله علیه می فرماید چرا می خواهید با او بجنگید. شما قرآن را خوانده‌اید، علی بن ابی طالب علیه السلام هم قرآن را قبول دارد، ببینید که قرآن در این‌باره چه فرموده است؟ همان‌گونه که حضرت فرموده بود این نصیحت‌ها کارگر نشد و او را نیز کشتند.

باز حضرت اجازه جنگ ندادند تا هنگامی که صدها تن از میان دشمن شروع به تیراندازی به سوی سپاه حضرت کردند. در این حمله تیری هم به یکی از یاران امیرمؤمنان اصابت کرد و او را کشت. در این هنگام حضرت اجازه دفاع و به یاران شان وعده پیروزی دادند، ولی تأکید کردند که هیچ یک از اسیران را نکشند و اگر کسی فرار کرد، در پی او نروند و اگر هم کسی از جنگیدن دست کشید، کاری با او نداشته باشند.

پایان واقعه

رفتار حضرت با دشمن در جنگ جمل در تاریخ بی‌مانند است، هیچ کجا نمی بینید که تا این اندازه با دشمن کنار بیایند و تازه پس از پیروزی بر آن، از قتل و اسیر کردن آن ها دست بکشند. رسم جنگ‌هاست که در این هنگام دشمن را اسیر کنند و فراریان را به بند بکشند.

جنگ جمل با کشته شدن قریب به ده هزار نفر، بیشتر یا کمتر از دو طرف به پایان آمد. در این جنگ حضرت پیروز شد و غائله جمل خوابید.

آنچه رفت خلاصه‌ای بود از واقعه جمل و غدر و پیمان‌شکنی طلحه و زبیر و رفتار کریمانه و بلندنظرانه حضرت امیرمؤمنان علیه السلام با آن ها. این مطالب درخور مطالعه و نشر است.

امیدوارم که در این ایام باقیمانده از این ماه مبارک رمضان، جوانان عزیز به این امر اهتمام ورزند و با این‌کار مانع از خذلان حضرت امیرمؤمنان علیه السلام در دنیا گردند؛ چراکه نشر این مطالب مصداق بارزی از نصرت حضرت است.
 
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
 

  • نظری برای این خبر درج نشده است.