LOGIN
بیانات
shirazi.ir
"مشروح بیانات حضرت آیت الله العظمی شیرازی در گردهمایی عظیم مبلغان؛"
جایگاه تبری در منظومه عاشورا
کد 7217
نسخه مناسب چاپ کپی خبر لینک کوتاه ‏ 27 شهریور 1397 - 8 محرّم الحرام 1440
حسین علیه السلام در آسمان ها شناخته شده تر از زمین است

در آستانه ما محرم الحرام و پس از آن صفر الأحزان قرار داریم. مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان، حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام در پیش است و یک بار دیگر دل هایمان را پذیرای عزای دل نواز آن بزرگمرد می کنیم. به این منظور هرکس در حد تکلیف و قدرت خویش مقدمات این عزاداری را در این دو ماه فراهم آورد و وظایف خود را نسبت به عزاداری به بهترین نحو انجام دهد.

پیش از هر چیز جا دارد که عزای مولایمان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام و اهل بیت و یاران گرانقدرش را به مقام رفیع و منیع و عظیم امامت و عصمت، طالب ثار حضرت امام حسین علیه السلام، حضرت بقیة الله الأعظم، مهدی موعود عجّل الله تعالی فرجه الشریف تسلیت و تعزیت عرض کنم. باشد که در سایه توجهات و عنایات آن امام همام عزاداری امسال ما بهتر از هر سال برگزار شود.

و دیگربار تمامی زنان و مردان مسلمان جهان، به ویژه مردان و زنان مؤمن، خاصه مظلومان در هر گوشه از جهان را به فرا رسیدن موسم عزا تعزیت و تسلّی می دهیم. امیدواریم که خدای تبارک و تعالی به همگی ما در هرجا از جهان که باشیم توفیق بیشتری برای برگزاری این دو امر عنایت فرماید:

نخست انجام دادن وظایف و تکالیفی است که هر کس به فراخور تکلیف و توانش بهره هایی از آن دارد و دیگری برگزاری عزاداری باشکوه تر و پررنگ تر و بهتر و پربارتر از همیشه و همراه با مقاومت و استقامتی افزون تر است که البته کمال آن با ظهور حضرت بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تحقق می یابد. باشد به برکت عزاداری هایی که در سطح جهان بی شمار است نصیبی شامل حال ما شود. بر پایه روایات عزاداری هایی که بر روی زمین انجام می شود، اعم از عزاداری انسان و حیوانات و نباتات و دریاها و پرندگان و چرندگان بیابان ها و ریگ های بیابان و همه و همه در برابر عزاداری هایی که در آسمان ها انجام می شود چیزی نیست و هرگز به نظر نخواهد آمد؛ چراکه حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام در ضمن حدیثی از پیامبر خدا صلی الله علیه وآله چنین نقل فرمود: «إن الحسین بن علی فی السماوات أعظم مما هو فی الأرض؛ حسین در آسمان ها بزرگتر [و شناخته شده تر] است از روی زمین».

این ویژگی حضرت ابا عبدالله علیه السلام البته به همه ویژگی های ایشان مربوط است. به قول علما حذف متعلق ظهور در عموم دارد. پس در همه ابعاد شخصیتی و مسائل مرتبط با آن حضرت به ویژه عزاداری ایشان این موضوع صادق است.

دو نامه

پس از شهادت حضرت امام حسن علیه السلام طبیعی بود که آمد و شد مردم به خانه حضرت امام حسین علیه السلام بیشتر شود؛ چراکه دوستان و شیعیان حضرت واقف بودند که ایشان جانشین به حق برادرش و خلیفه راستین خدا بر روی زمین است.

البته پیش از آن نیز بسیار خدمت امام حسین علیه السلام می رسیدند و از او سؤال می کردند و مشکلات خود را نزد ایشان نیز مطرح می کردند. اما پس از شهادت برادرشان، امام حسن علیه السلام ایشان تنها شخص باقیمانده از پنج تن بود که محل رجوع مردم و امید و مأوای آن ها از گرفتاری ها و مشکلات بود. پس طبیعی بود اگر رفت و آمدهای مردم به نزد ایشان بیشتر می شد. این موضوع معاویه را برآشفت و تصمیم گرفت به هر تدبیری که شده مردم را از گرد آن حضرت بپراکند. برای این منظور نامه ای با لحن تند و تیز برای حضرت نوشت که در ادامه جمله ای از آن نامه را مطرح و بررسی می کنیم. حضرت امام حسین علیه السلام نیز در مقابل، پاسخ معاویه را در نامه ای نوشت که کوبنده و روشنگر بود.

معاویه در نامه اش به حضرت امام حسین علیه السلام نوشت: «انظر لنفسک ولذریتک ولأمّة محمد صلّی الله علیه وآله و اتّق شقّ عصا هذه الأمّة وأن تردهم فی فتنة؛ خودت و فرزندان و امت محمد صلی الله علیه وآله را در نظر آور و بپرهیز از اینکه این امت را دو پاره کنی و آنان را به فتنه ای گرفتار سازی».

شگفت آورتر از این نیست که چون معاویه ای که آوازه حسب و نسب لئیم او در آفاق گسترده است دردانه خاندان وحی و عصمت را نصیحت کند که در میان مسلمانان تفرقه بینداز و فتنه برمینگیز. سرزنشی که در قرآن کریم از معاویه و خاندانش شده است درباره هیچ ظالمی و در هیچ امتی به کار نرفته است. قرآن کریم از این تبار به: «الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ؛ شجره نفرین شده» تعبیر می کند. معاویه، پدرش، برادران و فرزندانش همگی از این درخت نفرین شده اند؛ لعنتی که نه سزامند یک تن است، بلکه خاندانی را از پدر و پسر و پدربزرگ و مادربزرگ و نوه و نتیجه دربر می گیرد. این تعبیر در قرآن کریم فقط به خاندان معاویه نسبت داده شده است؛ درخت منفوری که ریشه و تنه و شاخه ها و برگ ها و ثمره اش همه بر زبان خدای متعال نفرین شده است: «وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ».

معاویه با این توصیف نامبارک به حضرت امام حسین علیه السلام می گوید: «اتّق الله؛ از خدا پروا کن»؛ امام حسینی که «سید شباب اهل الجنة؛ سرور جوانان بهشت» است و در مقام رفیع و نسب شریف او نویسندگان و شاعران مطالب و اشعار فراوانی سروده اند که در کتاب هایی همچو کامل الزیارات کمی از آن نقل شده است.

از جمله مفاخره سرزمین مکه به کربلاست که در کتاب کامل الزیارات نقل شده است. در آغاز آفرینش زمین سراسر آن را آب فراگرفته بود. سپس خدای متعال تکه ای از زمین را خلق کرد و آن را به خودش نسبت داد و نام آن را کعبه یا بیت الله نهاد. پس از آن از زیر کعبه زمین را به هر سو گسترانید (دحو الأرض). تکه ای از زمین نیز کربلا شد؛ چند هزار سال پیش از آنکه حضرت امام حسین علیه السلام پای مبارکشان به زمین کربلا برسد. زمانی کعبه افتخار کرد که خدا از میان همه زمین ها من را برگزید و من خانه خدا هستم. این تکبر نبود، افتخار بود و البته حقّ او؛ چراکه بیت الله است، یعنی خانه خدا. اما سرزمین کربلا شکر خدا را به جای آورد که تن نوه پیامبر خدا و یارانش را در خود جای می دهد. از جانب خدا به خانه کعبه خطاب رسید اگر بنا نبود کربلا بر زمین خلق شود؛ اصلاً تو را خلق نمی کردم. خدای متعال کعبه و به دنبال آن همه زمین را برای کربلا آفرید. سید بحرالعلوم در بیت شعری به این موضوع اشاره می کند: «من حدیث کربلا وکعبة لکربلا بان علّو الرتبة».

شگفتا که معاویه با آن پیشینه تاریک و شرم آور و آن طینت ناپاک و تباری که از ریز و درشت در قرآن لعنت شده اند، حضرت امام حسین علیه السلام را که ارج و عظمت او در آسمان ها بسیار بیشتر از زمین است نصیحت می کند که شقّ عصای مسلمانان نکن، اختلاف افکنی نکن، فتنه انگیزی نکن. آری عجیب است و هر بینادل روشن باوری با شنیدن این سخنان، انگشت حیرت به دهن می گزد. اما چه می شود کرد که شیوه نامردی و بی مرامی دنیا همیشه همین بوده است. تا جایی که یکی از معانی دنیا «پست» دانسته شده است. شاید در وصف دنیا و پستی و کج مداری اش بلیغ و صریح تر از این کلام معصوم علیه السلام نباشد که درباره آن فرمود: «فما لها عند الله جلّ ثناؤه قَدرٌ وما نظر إلیها منذ خلقها؛ و دنیا در نزد خدای والایاد قدر و بهایی ندارد و از زمانی که آن را آفرید [تاکنون] هیچ گاه به آن نظری نیفکنده است».

آن اندازه این دنیا در نظر خدای متعال بی مقدار و بی ارزش است که هرگز در خلقتش به شمار نمی آورد و آن را سزامند حتی یک نظر نمی داند. پس بی ارزش است که معاویه چنان دستش را فراتر از حد خود دراز می کند و خود را شایسته نصیحت کردن می داند. آن هم نصیحت انسانی آشنا و عاری از هر نقص و عیبی همچو حضرت حسین بن علی علیه السلام.

حضرت امام حسین علیه السلام که زاده خاندان بلاغت و سخنوری است نامه معاویه را بی پاسخ نگذاشت و در جواب آن، نامه ای بلیغ و پر محتوا نوشت که مرحوم کشی در کتاب رجال خویش قسمتی از آن را نقل کرده است و پس از او دیگران نیز متن آن نامه را در کتاب های خود آورده اند از جمله علامه مجلسی در بحارالأنوار. اهمیت آن نامه و بلندای محتوای آن بدان حد است که برخی از عامه نیز آن را در کتاب های خود آورده اند.

در ادامه جمله ای از نامه حضرت به معاویه را ذکر خواهیم کرد. پیش از آن لازم می دانم شیعیان را به ویژه جوانان مؤمن از پسر و دختر، خاصه جوان های غیرتمند را به مطالعه و آموختن سخنان حضرت تشویق کنم. در لا به لای سخنان روشن مولا می توان چهره سالم و حقیقی اسلام و فرهنگ شیعی را دریافت؛ چیزی که در طی سده ها تحریف شد. این سخنان بازنمای اندیشه و فرهنگ امیرمؤمنان صلوات الله علیه و ائمه اطهار علیهم السلام است. فرهنگ پیامبر و امامان را می توان در بررسی این سخنان ایشان بازجست؛ فرهنگی که مایه نجات بشر و اسباب سعادت دنیا و آخرت اوست. به راحتی می توان این کلمات را در کتاب هایی همچون بحارالأنوار و عوالم و دیگر کتب یافت. برخی نیز همت کرده و سخنان حضرت امام حسین علیه السلام از خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار را تبویب کرده و در کتابی مستقل گرد آورده اند. یکی از آن ها مرحوم اخوی شهید سید حسن شیرازی قدس سره است که کتابی به نام «کلمة الإمام الحسین علیه السلام» در این زمینه تألیف کرده است.

دیدن این کتاب ها و خواندن و مراجعه به آن ها درس آموز است. سزاوار است کلمه به کلمه این گونه کتاب ها به دقت مطالعه شود؛ چراکه این کتاب ها بهترین مرجع برای شناخت فرهنگ خدا محور و آیینه تمام نمای فرهنگ پیامبر صلی الله علیه وآله و ائمه معصومین علیهم السلام است. این کتاب ها آمیزه ای است از معارف دین، چه جنبه های ایجابی آن و چه امور سلبی اش. هم تولّی در آن است و هم تبرّی. بی آنکه ویرایشی در آن انجام شده باشد دقیقاً فرمایشات ائمه اطهار علیهم السلام است که آمده: «قال جدّنا عن جبرائیل عن الله». پس جای هیچ گونه رد و انکاری در آن نیست. توحید دارد، عدل دارد و امامت و معاد و اخلاق اسلامی و احکام آن، همگی در فرمایش های امام حسین علیه السلام یکجا گرد آمده است و منبع مناسبی است برای تصحیح اعتقادات و رفتار و منش ها و انطباق دادن آن با آنچه حضرت فرموده است. چکیده ای از آنچه خدای متعال برای سعادت دنیا و آخرت ما در نظر گرفته است، همه در سخنان حضرت یکجا جمع شده است. به ویژه بازنمای خوبی است از تولی و تبرّی که هر دو در اسلام واجب شرعی اند. کلام حضرت کلام همه معصومین است؛ چراکه همگی آن ها نور واحدند. پس از هر یک از آن ها معرفت بگیریم، به دریای کران ناپدید معارف الهی راه یافته ایم.

با این توصیف می سزد کتاب حاوی فرمایش های سیدالشهدا سلام الله علیه را همواره کنار دست خویش قرار دهیم. اندک اندک آن را مطالعه یا با یکدیگر مطالب آن را مباحثه کنیم. «دراسة» که در روایتی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بر آن اصرار ورزیده است، همین با هم خواندن و مباحثه کردن احادیث ائمه معصومین علیهم السلام است.

حضرت سیدالشهدا علیه السلام در نامه اش به معاویه به مطالب بسیاری اشاره فرمودند، از جمله در پاسخ به این ادعای نادرست معاویه که او را به فتنه انگیزی و شکستن وحدت مسلمانان متهم کرده بود، فرمودند: «وإنّی لا أعلم فتنة أعظم علی هذه الأمة من ولایتک علیها؛ من فتنه ای را بزرگتر از حکومت تو بر این امت نمی دانم».

مرحوم علامه امینی در کتاب ارزشمند «الغدیر» مطلبی در این باره ذکر فرموده است. الغدیر را به حق باید یک دوره معارف تولی و تبری دانست؛ زیرا خود غدیر آمیزه ای از تولی و تبرّی است. «لا اعلم» در سخن حضرت به معنای نیست و نبودن است که همانند آن در قرآن کریم آمده است: «أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا یَعْلَمُ؛ آیا خدا را خبر می دهید از چیزی که وجود ندارد».

به عبارتی اگر چنین چیزی بود، حتماً خدای سبحان آن را می دانست، این از صنایع بلاغت در تعبیر است.

حضرت در نامه اش به معاویه صریحاً به او اعلام می کند که فتنه ای بزرگتر از او در جهان اسلام نیست. فتنه ای که به آن زمان محدود نبود و دامن دوران های بعدی را نیز گرفت. امروزه گروه های داعش و امثال آن ها که آدم سر می برند و زنده زنده انسان ها را در آتش می افکنند یا زنده زنده در گور می کنند، بی شک حاصل و نتیجه کارهای معاویه است؛ چراکه همه این کارها ریشه در شکنجه های معاویه و کارگزاران او دارد.

رفتارهایی که حضرت در نامه خود به معاویه به آنها اشاره فرمود: «یقطع أیدی المسلمین وأرجلهم ویسمل أعینهم ویصلّبهم علی جذوع النخل؛ دستان [صلحا و اتقیا از] مسلمانان را قطع می کرد و چشمانشان را از حدقه بیرون می کشید و آن ها را بر تنه نخل ها به صلیب می کشید».

این مطالب مواردی است که در نامه نگاری مذکور میان حضرت امام حسین علیه السلام و معاویه رد و بدل شد. البته تعبیر علما در خصوص فتنه ای که پس از شهادت رسول گرامی خدا صلی الله علیه وآله دامن مسلمانان را گرفت ممکن است حصر اضافی باشد. در کل موضوع علمی است که به جای خود باید بررسی شود. اما آنچه کانون توجه ما در این نامه است، گفتار متناقض با رفتار معاویه است که در زندگی دیگر ظالمان سابقه مند بوده است. همواره در تاریخ ظالمان سر بر آورده اند که کارها و رفتارهای نادرست خود را به مخالفانشان نسبت می دادند.

معاویه که بزرگترین فتنه گر جهان اسلام بود، حضرت امام حسین علیه السلام را به فتنه افروزی متهم می کرد. حال آنکه خود معاویه پس از آنکه مردم بعد از بیست و پنج سال خانه نشینی، عاقبت با امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام بیعت کردند، از بیعت با حضرت امیر علیه السلام سر باز زد و شق عصای مسلمین کرد، و شگفت آور آنکه بعدها چنین دعوای نادرستی درباره حضرت امام حسین علیه السلام کرد، حال آنکه این ادعا درباره او صادق بود و نه حضرت سیدالشهدا علیه السلام چه می شود کرد؟ این شیوه از دیرباز در میان ظالمان جاری بوده که به خود رنگ حقیقت می زدند و مردم ناآگاه را با ظاهرسازی ها و عوام فریبی هایشان می فریفتند و این گونه چند صباحی حکومت های نامشروع خود را می گرداندند.

تولی و تبرّی، شالوده دین هستند

راه اهل بیت علیهم السلام خشونت نیست. ایشان همواره صلح طلب و طرفدار راهکارهای مسالمت آمیز بوده اند. این تفاوت در روش و منش ائمه با فرمانروایان غاصب باید برای مردم جهان روشن شود. حقیقت بر اکثر مردم دنیا پوشیده است. اغلب انسان ها از عظمت مقام امام حسین علیه السلام غافل اند و از معاویه و فریبکاری ها و آثار مخرب آن که هزاران سال هنوز در جوامع اسلامی مشاهده می شود، آگاهی ندارند. امروزه نشر این آگاهی ها و تبیین این تفاوت ها از اهم واجبات است که مسئولیتی بس مهم و متوجه همه مسلمانان است. اگر پیشتر و در زمان ائمه علیهم السلام ابزارها و امکانات کافی در اختیار نبود، امروزه به برکت رشد فناوری و ابزارهای اطلاع رسانی جدید این مشکل برطرف شده است. دنیای امروز مترابط است، از هر گوشه می توان با دوردست ترین نقطه زمین ارتباط برقرار کرد. کم و بیش اهل باطل برای پیشبرد اهداف باطل خود این ابزارها را به کار برده اند. حال آنکه استعمال آن ها برای نشر حقایق مکتوم جهان تشیع شایسته تر است. پس شیعیان به ویژه جوانان عزیز باید آستین همت بالا زنند و تلاش کنند از این امکانات و ابزارهای جدید برای آگاه ساختن مردم جهان از حقیقت تشیع بهره برند، و تبری و تولی را که اصول اساسی اسلام است به درستی به مردم جهان بشناسانند. به جهانیان برسانند که چه کسی لایق تولی است و از چه کسی باید تبرّی داشت.

تبرّی مقدمه تولی است

در آغاز بعثت پیامبر صلی الله علیه وآله مکه و اطراف آن مملو از مشرکانی بود که هر سال دو بار به مکه می آمدند. یکی در ماه ذی الحجه که برای به جا آوردن حج می آمدند؛ البته حج برای بت هایشان. در آن زمان صدها بت در داخل و خارج کعبه آویزان بود. بت هایی از جنس سنگ و گِل و مس و پارچه و چوب و طلا و نقره، در اندازه های کوچک و بزرگ در فضای کعبه و اطراف آن بسیار به چشم می خورد. بسیاری از قبیله ها بتی برای خودشان داشتند. حتی برخی اشخاص مهم نیز بتی مختص خود در کعبه آویخته بودند. این گردهمایی در کنار کعبه در ماه ذی الحجه را حج می نامیدند. حج یعنی رفتن به جهتی مشخص. اکنون مسلمانان برای خدا حج می کنند اما در گذشته برخی ساکنان شبه جزیره برای بت هایشان راهی حج می شدند.

دیگر بار مشرکان در ماه رجب برای بت هایشان عمره به جا می آوردند و دوباره به سوی کعبه عزیمت می نمودند و در کل مردم اکثر آن سامان بت می پرستیدند.

در فضایی که بت ها ارجمندترین موجودات میان مردم بودند خدای متعال این پیام را به پیامبرش داد: «قولوا لا إله إلا الله؛ بگویید: نیست خدایی جز الله (خدای یگانه)».

این پیام خدا از دو جزء مرتبط و کاملاً مشخص تشکیل شده به نام های تولی و تبری. خدا در نخستین پیامش ابتدا به معرفی خود بر نمی آید و سپس انکار دیگر خدایان، چنین که بگوید: الله خدای شماست و خدایان دیگر باطل هستند. نه، اگر این گونه می گفت، تولی بر تبری مقدم می داشت. حال آنکه در پیامش ابتدا خدایان گوناگون را باطل دانسته و خود را به عنوان خدای واقعی و یگانه آفریدگار جهانیان معرفی کرده است. نیست خدایی جز الله. در این پیام ابتدا تبری است، سپس تولی. سخن خدا با «لا إله» آغاز می شود، یعنی نیست خدایی و سپس به معرفی الله می پردازد؛ «إلا الله». نیمه نخست «لا إله» تبری است و نیمه دوم «إلا الله» تولی.

تبری، سرآغاز رسالت پیامبر صلی الله علیه وآله

بت مقدس ترین چیز برای بت پرستان بود. حتی گاهی بچه هایشان را هم سر می بریدند و نذر بت هایشان می کردند. بسیاری مقداری از درآمد خود را برای بت ها کنار می گذاشتند. ممکن بود گرسنه می خوابیدند اما چیزی را برای بت هایشان پیشکش می کردند. در کل مقدس ترین چیز در میان آنان بت ها بود.

در این شرایط و با این همه اهمیتی که بت ها در نزد مردم آن دیار داشت، پیامبر خدا صلی الله علیه وآله در نخستین گام آنان را از پرستش بت ها نهی کرد. نتیجه آن نیز دور از انتظار نیست. کتاب های تاریخ در این باره نوشته اند. از جمله مطالبی است که خواندن آن را به ویژه به جوانان توصیه می کنم.

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در موسم حج بر روی کوه صفا می رود و رودرروی جمعیت مشرکان آن زمان می ایستد و می گوید: «قولوا لا إله إلا الله؛ بگویید: خدایی نیست جز الله».

در آن روزگار تنها کسانی که اسلام آورده بودند امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام که نوجوانی ده ساله بود و دیگری همسر گرامی پیامبر حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها. جز این دو همه مردم عموماً بت پرست بودند. حال پیامبر در برابر خیل عظیم بت پرستان یکه و تنها این سخن را بر زبان آورد. از طرفی این سخن با تبرّی از بت ها آغاز می شد: «لا إله» که همچون پتکی بر اذهان خشک و متعصب آنان وارد می آمد. کسی آمده بود که پرستش همه بت ها را نفی می کرد (به تعبیر بنده) به جز یک استثنا و آن هم الله.

شاید مشرکان نخستین بار واکنش خاصی از خود نشان ندادند. اما دوباره هنگامی که جمعیت به سوی کوه مروه راه افتاد پیامبر دیگر بار بر روی کوه مروه رفت و همان سخن را تکرار کرد: «قولوا لا إله إلا الله». باز همان ندای تولی و تبری، و تبرّی از بت های متعدد مقدم بر تولای خدای یکتا.

اتفاقی که رخ داد آنقدر دردناک بود که توصیه می کنم خوانندگان محترم حتماً بخش مربوط را از کتاب بحارالأنوار علامه مجلسی مطالعه کنند. محال است که خواننده از خواندن آن به گریه نیفتد. آنجاست که انسان به عمق مظلومیت پیامبر صلی الله علیه وآله پی خواهد برد. اما خدای متعال می خواست مردم را چه در آن روز و چه تا روز قیامت امتحان کند که چه رفتاری با اشرف آفریده های خدا از اولین تا آخرین داشته اند. خدای متعال در حق پیامبرش فرموده است: «یا أحمد لولاک لما خلقت الأفلاک؛ ای احمد، اگر تو نبودی آسمان ها و افلاک را نمی آفریدم».

سنت دیرینه خداست که همواره بندگانش را آزموده، تا بهشتیان از دوزخیان شناخته شوند: «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَفَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ؛ گروهی در بهشت خواهند بود و گروهی دیگر به جهنم خواهند رفت».

اما این بار مشرکان در کنار کوه مروه سخنان پیامبر صلی الله علیه وآله را تاب نیاوردند. ابوجهل سنگی برداشت و محکم به پیشانی پیامبر صلی الله علیه وآله کوبید که بر اثر آن پیشانی حضرت شکست و خون بر چهره شان جاری شد. به دنبال او صدها و شاید هزاران تن از مشرکان دامن خود را پر از ریگ و سنگ کردند و به سوی پیامبر صلی الله علیه وآله پرتاب کردند. بیابان های اطراف مکه ـ بر خلاف اکنون که پوشیده شده است ـ پر از سنگ و ریگ بود. خلاصه هرکس هرچه به دستش آمد به سوی پیامبر خدا صلی الله علیه وآله پرتاب کرد. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله بنا نبوده است واکنش نشان بدهند و به سوی کوه ها فرار کردند. مشرکان هم به دنبال ایشان افتادند و آنقدر از پشت به پیامبر خدا سنگ و ریگ پرتاب کردند که خون از پشت لباس حضرت از سر تا قدم مبارکشان جاری شده بود.

پیامبر خدا عاقبت در میان کوه ها و دره ها از دست مشرکان گریخت و در دره ای پناه گرفت.

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله گذشته از آنکه وحی پشتیبان اوست، بنیه قوی داشتند. وعاظ محترم و اهل علم لابد در روایات دیده اند که پیامبر خدا صلی الله علیه وآله قدرت چهل مرد را داشت. اگر چنین استحکام و قوتی نداشت، هر آینه در برابر باران آن سنگ ها از پا می افتاد. بر اثر سیلاب سنگ هایی که از پشت به بدن مبارکش می خورد خدا می داند که چقدر سر و مخچه و کمر و پاهای مبارکش اصابت دید که اگر شخص دیگری بود چه بسا تلف می شد. به همین دلیل در روایات آمده است که پس از این واقعه دلخراش شخصی حضرت امیرمؤمنان علیه السلام را می بیند و به او می گوید: «إنّ محمداً قد قُتل؛ بی گمان محمد کشته شد». پس معلوم است جراحات چنان بسیار بوده و اوضاع حضرت آنقدر وخیم بوده که هر رهگذری تصور می کرد حضرت جان داد.

امیرمؤمنان صلوات الله علیه که به واقع آگاه بود اما در ظاهر هنگامی که با خبر شد به در خانه خدیجه سلام الله علیها رفت و قدری آب برداشت و از او خواست مقداری غذا با خودش بیاورد و به دنبال او بیاید تا پیامبر صلی الله علیه وآله را بیابند. ملائکه آسمان در آن حال ضجه می زدند و به بارگاه خدای متعال عرض می کردند: خدایا، این اشرف مخلوقات از اولین تا آخرین آنهاست. چرا باید به این روز بیفتد؟ ملائکه موکل بر باد، ملائکه زمین، ملائکه کوه ها، ملائکه دریاها، همه برای یاری حضرت از درگاه خدا اجازه طلبیدند. خدای سبحان نیز به آنان فرمود: بروید و هرچه پیامبر فرمود اجرا کنید.

ملائکه یکی در پس دیگری می آمدند و از حضرت اجازه می خواستند بلایی بر سر مشرکان بیاورند، اما حضرت در جواب آن ها فقط می گفت: نه. در آخر هم به خدا عرض کرد: «اللهم اهد قومی فإنهم لا یعلمون؛ بار پروردگارا، قوم مرا هدایت کن که البته آن ها ناآگاه هستند».

حضرت با آنکه آن همه آزار و اذیت از قوم خود دید، باز هم نمی خواست که خدا آن ها را عذاب کند و برای آنان از درگاه خدای سبحان هدایت درخواست می نمود. چقدر حضرت دل پاکی داشتند!

رفتارهای حضرت الگوی برتر انسانیت است و باید از ایشان یاد گرفت. اما افسوس که نفس اماره انسان همواره او را از این کار باز می دارد. و گاه انسان تصمیم به پیروی از شیوه اخلاقی والای حضرت رسول صلی الله علیه وآله و ائمه طاهرین علیهم السلام می گیرد اما شیطان سد راه او می شود و می کوشد که او را از این کار بازدارد.

امیرمؤمنان صلوات الله علیه به همراه حضرت خدیجه علیها السلام در پی پیامبر صلی الله علیه وآله روانه کوه های اطراف مدینه شدند. حضرت علی علیه السلام بر روی کوه ها به این سو و آن سو می نگریست و حضرت خدیجه علیها السلام درون دره ها را می گشت. آخرالأمر پیامبر صلی الله علیه وآله را درون دره ای، بی رمق نقش بر زمین یافتند که خون بسیاری از بدنشان رفته بود. اندکی به آن حضرت آب دادند کمی به حال آمدند و بعد ایشان را نشاندند و به مداوای حضرت مشغول شدند.

آیا انصافاً اگر کسی از ما به جای آن حضرت بود، به خدا نمی گفت: خدایا دیگر بس است، من از این وضع خسته شدم!

با عرض پوزش از محضر خوانندگان، این حسب حال من و شماست. اما آیا رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز این گونه بودند، یا اینکه سیزده سال تمام آزارهای مشرکان مکه را تاب آوردند و همواره تکرار کردند: «قولوا لا إله إلا الله». به او سنگ پرتاب می کردند، او را فحش می دادند، به او بد می گفتند، اما تا واپسین دم دست از رسالت خود برنداشت.

در روایتی که در برخی کتاب های تاریخی نیز به آن اشاره شده، آمده است که روزی حضرت پیامبر صلی الله علیه وآله به دور خانه خدا طواف می کردند که یکی از مشرکان که نام او نیز ذکر شده جلو آمد و عمامه حضرت را نستجیر بالله از سر مبارکش کشید و به دور گردن پیامبر انداخت و او را بر روی زمین کشید. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله اگه بنا بود قدرت معنوی اش را به کار برد اگر فوتی به او می کرد، نه اینکه ذغال می شد، دود می شد و اثری از او به جا نمی ماند، یا اگر مشتی به او می زد قطعاً او را به درک واصل می کرد. اما حضرت تسلیم امر خدا بود و می خواست رسالتش را تبلیغ کند.

پیامبر صلی الله علیه وآله این همه سختی کشید اما هرگز زبان به ملامت نگشود و همواره از درگاه خدای متعال هدایت امتش را خواسته بود. از این روست که قرآن کریم در وصف اخلاق پیامبر فرموده است: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛ قطعاً برای شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقی نیکوست».

به این ترتیب اگر در راه خدا و اهل بیت علیهم السلام کم و کاستی ببینیم، اگر حبسی متحمل شویم، اندکی شکنجه شویم، نباید زود از کوره در برویم و زبان به شکوه بگشاییم. حیف است این گله ها در آخرت پشیمانی به بار می آورد. مطالعه رنج و مشقت های پیامبر در رسالتش به ما یاد می دهد که در راه دین و عقیده مان ثبات و صبر بیشتری از خود نشان بدهیم.

جایگاه تبری در آموزه های دین و به ویژه زیارتنامه عاشورا

همیشه تبری قبل از تولی مطرح بوده است. نمی دانم چرا برخی از این کلمه یعنی تبری وحشت دارند. اگر خدا پروردگار ماست که همواره در ندای «لا إله إلا الله» تبری را پیش از تولی معرفی کرده است. پیامبرش نیز در طول سیزده سال رسالتش در مکه ـ که همه اش با شکنجه ها و آزار و اذیت های مشرکان همراه بوده است ـ خدا می داند که چند هزار بار فرموده است: «قولوا لا إله إلا الله تفلحوا؛ بگویید خدایی جز الله نیست تا رستگار شوید».

در بازار، در مسجد الحرام، نزد عشایر اطراف و مکه و حتی به خود مشرکان همواره با ذکر این سخن این پیام را منتقل می کرد که ابتدا تبری بعد تولی است.

در زیارت عاشورا ـ که حدیثی قدسی است و گوینده آن خود خدای عزوجل است ـ ابتدا از دشمنان امام حسین علیه السلام تبری می جوییم و سپس به آن حضرت و به خاندان مطهرش تولای خود را اظهار می کنیم. ابتدا از قاتلان و دشمنان و کینه توزان به حضرت و کسانی که فراهم آورنده جنگ بر علیه ایشان بودند به تفصیل و بسیار تبری می جوییم و نفرین آن ها را از خدای متعال می خواهیم. سپس در پایان با ذکر سلام های «السلام علیک یا ابا عبدالله» و دیگر یاران و اهل بیت او، محبت و تولای خود را به این خاندان خجسته ابراز می کنیم.

اگر داعیه خداپرستی داریم که خدای متعال تبری را بر تولی مقدم داشته است.

اسلام دربر گیرنده تولی و تبری با هم است. از آن سو معاویه ها، بنی امیه ها و بنی عباس ها مخالف آن بودند و همواره سدّ راه ترویج این آموزه دینی شدند. اینان تبری را مخالف منافع و مقاصد دنیایی خود یافتند. از این رو بر تولی به تنهایی پافشاری می کردند و عموماً مانع ابراز تبرای مردم هم می شدند و از آنجایی که شیعیان دست از تبری بر نمی داشتند همواره دشمنان اصلی آنان به شمار می رفتند. آنان اسلام را به جهان از منظر و زاویه ای دیگر می شناساندند، چیزی را می گفتند و آموزه ای دیگر را کتمان می کردند. از این روست که خدا از بنی امیه در قرآن به «الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ» تعبیر کرده است.

نشر آموزه تبری در جهان

این حقایق بر اکثر مردم جهان پوشیده است. در گذشته که اینترنت و ابزارهای ارتباطی نوین از قبیل موبایل و ماهواره ها نبود انتشار این حقایق نسبتاً دشوار بود. امروزه این موانع برطرف شده و به سادگی می توان صدای خود را به هر سوی جهان رسانید. پس هرکس در حدّ توان خود معذور نخواهد بود اگر در نشر حقایق مکتب تشیع اهمال ورزد. البته شکی نیست که اسلام در مواردی رخصت قرار داده و شرط لا ضرر و لا حرج در این زمینه بر سر زبان ها متداول است. «لا ضرر و لا حرج» درست است و در فروع دین این قاعده اجراپذیر است و تنفیذ می گردد، اما آیا در اصول دین و درباره عقاید نیز باید به شرط «لا ضرر و لا حرج» نشر یابد؟ اگر این گونه بود پس چرا همه امامان ما را کشته اند. حضرت فرمود: «ما منّا إلا مسموم أو مقتول؛ هیچ یک از ما نیست مگر آنکه به سم یا تیغ شمشیر کشته شود».

آیا جز این بوده است که معصومان علیهم السلام را به سبب تبرّای آن ها می کشتند؟ نگاهی گذرا به کتاب ارزشمند و تاریخ ساز «الغدیر» گویای آن است که این کتاب بیش از آنکه مروج تولی باشد بر تبرّی پافشاری می کند و پر از موضوعات تبرّایی است. عنوان دقیق این کتاب «الغدیر فی الکتاب والسنة والأدب» است. جزئی از این کتاب درباره ابعاد غدیر در سنت و ادبیات است و بقیه آن در زمینه اثبات این رویداد و این حقیقت مهم اسلامی است که خود با بررسی و پرتوافکنی به بسیاری مسائل اختلافی جهان اسلام است که آن هم در تبرّی جای می گیرد.

حالا تاریخ به کرات نشان داده است که به کسانی نسبت فتنه گری داده شده است که هرگز قصد فتنه افروزی نداشته اند. مشرکان به پیامبر خدا می گفتند شما فتنه افکنی می کنی. به ایشان این نسبت ناروا را می دادند که در شهر مکه فتنه ای به وجود آوردند. همین نسبت ناروا را بعدها معاویه در نامه ای به حضرت امام حسین سلام الله علیه می نویسد: «أن تردهم فی فتنة؛ تو مردم را در فتنه فرو می بری». و باز تاریخ تکرار می گردد و هارون عباسی حضرت امام موسی بن جعفر صلوات الله علیهما را حبس می کند به این بهانه که در میان مردم فتنه می افکند و به اصطلاح شق عصای مسلمین می کند. معاویه حتی به امیرمؤمنان علیه السلام نیز نسبت فتنه افروزی داده بود و برای آن حضرت نوشت که در میان مردم فتنه راه نینداز و شق عصای مسلمانان نکن. کی به کی این را می گوید؟ واقعاً که چه امور شگفت انگیزی که دنیا به خود دیده است!

ما کمابیش این مطالب به گوشمان خورده، اما عامه مردم و خاصه دیگر مسلمانان یا مسلمانانی که بر مذهب اهل بیت علیهم السلام نیستند غالباً با این مطالب ناآشنا هستند. روی این حساب، آگاه کردن آن ها امری واجب است، وظیفه ای است همگانی، واجبی کفایی که تا هنگامی که «من فیه الکفایة» در جامعه به مقدار لازم نیست بر همگان وجوب عینی دارد.

حکومت امیرمؤمنان علیه السلام یا حکومت متوکل؟

بد نیست گذرا برگ هایی از تاریخ مدعیان دروغین اسلام را نگاهی بیفکنیم. درباره اموال و مستقلات و حشم و خدم مادر متوکل بسیار در کتاب های تاریخ و قرآن نوشته شده است. حتی سوای کتاب هایی همچون بحارالأنوار، اهل عامه نیز به این مطلب پرداخته اند. رتق و فتق بسیاری از امور در دستگاه متوکل به دست این خانم بود. خانه ها و باغ ها و بقاع و ضیاع مادر متوکل چه در بغداد و چه سامرا و حتی شام در تصور نمی آید. در شمار طلا و مسکوکات او نوشته اند که «خمسة آلاف وألف دینار من العین وخمسین ألف دینار». مقصود از عین، سکه طلاست. یعنی پنج میلیون سکه طلا و پنجاه هزار سکه دیگر که با محاسبه چیزی بالغ بر پانزده تن طلا می شود. رقمی و ثروتی باور نکردنی که جز دسترنج مردم و اموال بیت المال مسلمانان منبع دیگری برای تهیه این رقم وجود نداشته است. اینها همان اموالی است که در حکومت های رسول گرامی خدا و امیرمؤمنان صلوات الله علیهما وآلهما تا رقم آخر در میان فقرا و نیازمندان و بدهکاران خرج می شده است.

آری، امیرمؤمنان صلوات الله علیه که فرمانروای بخش گسترده ای از زمین بود می گفت: «وَلکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ، وَیَقُودَنِی جَشَعِی إِلَی تَخَیُّرِ الاَْطْعِمَةِ ـ وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ بِالْـیَمَامَةِ مَنْ لاَطَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ، وَلاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ ـ أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَحَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی وَأَکْبَادٌ حَرَّی؛ با آنکه شاید در حجاز یا در یمامه کسی باشد که به یافتن قرص نانی امید نداشته و دیر زمانی است که یک شکم سیر نخورده باشد یا شب را سیر بخوابیم و پیرامونم شکم هایی گرسنه و جگرهایی [از تشنگی] سوخته، شب را به روز آورند».

این دست نوشته ها در شناخت تفاوت های حکومت اهل بیت علیهم السلام با حکومت امثال متوکل به خوبی کارگشاست. کافی است به تاریخ حکومت متوکل مراجعه کنیم و ببینیم با تظاهراتی که مردم معترض در دوران سردمداری ایشان به راه انداختند چند نفر را به قتل رساند و با معترضان چه رفتاری کرد که به دستور او سی هزار نفر را کشتند. از آن سو مقایسه کنید با اعتراضی که در حکومت حضرت امیرمؤمنان علیه السلام اتفاق افتاد و حضرت با سعه صدر به سخن معترضان گوش فرا دادند و خواسته های آنان را اجابت نمودند با آنکه خلاف نظر خود آن حضرت بود، بی آنکه خون کسی بر زمین ریخته شود یا رفتار نامناسبی با معترضان روی دهد.

امیرمؤمنان سلام الله علیه و شیوه و روش ایشان به شیعیان و دوستان ایشان منحصر نمی گردد. ایشان و راهشان عمومیتی جهانی دارند و برای همه مردم جهان ضروری و مفید است. نه تنها ما که داعیه دار پیروی از ایشان هستیم، همه مردم دنیا لازم است که از دستورالعمل ها و سیره زندگانی و رفتاری ایشان پیروی کنند.

امیرمؤمنان علیه السلام به نرمی و با گشاده رویی به اعتراضات معترضان گوش می سپارد و متوکل عباسی کشتاری وسیع از معترضان به جای می گذارد که در تاریخ ثبت شده است. حتی به خانواده و پدر و فامیل معترضان نیز رحم نمی کرد و آن ها را نیز حبس و شکنجه می نمود. مشابه این رفتار را بنده و بسیاری از کسانی که در آن برهه سیاه در عراق به سر می بردند از بعثی های عراقی به چشم دیدیم.

همان طور که رفت معرفی امیرمؤمنان و منهج او و تفاوت او با حاکمانی همچون معاویه و متوکل از ضروری ترین واجبات دین است. واجبی که نه فقط متوجه اهل علم و مبلغان است، بلکه عموم مردم به فراخور توانشان باید در آن بکوشند. حال به هر وسیله و هر شیوه که از عهده آنان بر می آید، حتی اگر لازم باشد برای این کار متحمل دِین و قرض شوند. آنچه مهم است اینکه مسئله علی بن ابی طالب علیهما السلام جهانی شود و اختلاف او با معاویه و خلفای جور بر همگان آشکار گردد و دیگر دلیل و انگیزه حرکت حضرت سیدالشهدا علیه السلام. چرا آن حضرت از مدینه به مکه رفت و چرا راهی کربلا شد؟

طلاکاری حرم های مشرف ائمه علیهم السلام

اما مسئله مرتبط با تعظیم شعائر حسینی و دیگر امامان صلوات الله علیهم اجمعین و آن موضوع تزئین حرم ها و مراقد مشرفه ایشان با طلا و دیگر زیور آلات است.

صدها سال پیش از سید بحرالعلوم و صاحب جواهر گرفته تا شیخ انصاری و صاحب عروه تا حتی فقهای معاصر که اغلب شرح هایی بر عروه داشته اند مسئله ای را در کتاب های خود بیان کرده اند از این قرار که تزئین مساجد به طلا مبغوض خداست. علمای دیگر مذاهب تا حتی وهابیان که به دروغ نام اسلام را بر مذهب خود قرار داده اند نیز بر این حکم شرعی اتفاق نظر دارند. در مسجد از در و دیوار و سقف و حتی منبر آن نباید به طلا زینت شود.

در این میان مسئله ای که مطرح است حرم های شریف اهل بیت علیهم السلام است که حکم زینت کاری این مشاهد مشرفه با طلا چیست؟ هرچند درباره این موضوع ائمه علیهم السلام صریحاً چیزی نفرموده اند اما از برخی سخنان ایشان در خصوص یافتن پاسخ این مسئله استفاده هایی می شود. از طرفی این مسئله در زمان آن ها مطرح نبوده؛ چراکه تا صدها سال پس از شهادت، آن بزرگواران گنبد و بارگاهی نداشته اند. صدها سال پس از شهادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام برای حضرت جز اتاقک کوچکی که هر چند گاه دشمنان آن را خراب می کردند چیزی روی قبر مطهر ایشان نبود. حتی گاهی متوکل و دیگر پادشاهان عباسی آب را بر روی مرقد مطهر باز می کردند و محدوده اطراف آن را شخم می زدند. بارگاه مطهر حضرت امیرمؤمنان صلوات الله وسلامه علیه نیز وضعی مشابه داشت و پس از صدها سال و تا روزگار علامه حلی جز قبری ساده چیزی نبود و بعدها پس از جریانی که رخ داد گنبد و بارگاهی بر روی آن ساختند. جریان مربوط می شود به راهزنی که از نواصب بوده و بر سر راه زائران حضرت می ایستاده. یک بار رؤیایی می بیند و بر اثر آن متوجه جلالت و ارج این مرقد شریف می شود و پس از آن دست از راهزنی می کشد و به تشیّع روی می آورد، الی آخر.

برگردیم سر اصل موضوع. مشاهد مشرفه به طور کلی حکم مساجد را دارند، مرد یا خانمی که پاک نیست نباید در آنجا بنشیند. بر این موضوع فقهای اسلام و مراجع عظام از دیرباز تاکنون اتفاق نظر داشته اند و این حکم در حرم همه ائمه، حضرت امیر، امام حسین، امام رضا، کاظمین و عسکریین صلوات الله علیهم اجمعین جاری و نافذ است. این موضوع و مطالبی دیگر در این حرم ها حرام است اما طلاکاری و پاره ای زینت های دیگر مکروه است. اما مسئله اینجاست که طلاکاری ضریح امیرمؤمنان علیه السلام مکروه نیست. این موضوع را عوام نمی گویند. این مطلب را مرحوم کاشف الغطا و صاحب جواهر و دیگر فقها از جمله مرحوم بروجردی، آقا سید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم میرزای نائینی و شیخ عبدالکریم حائری ـ که اکثر آن ها بر عروه حاشیه هایی دارند ـ می فرمایند. این بزرگواران همگی بر اینکه مشاهد مشرفه امامان معصوم علیهم السلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله استثنا هستند متفق اند. صاحب جواهر در این باره از الفاظ لا لشعائر وشعاریة استفاده می کند و حکم مکروه را در این مورد نمی پذیرد.

طلاکاری ضریح های مقدس حرم های امام رضا و امام حسین علیهما السلام از جمله شعائر به شمار می آید. در این صورت کراهت طلاکاری این مشاهد تزاحم دارد با رجحان شعاریة بودن آن اماکن. و مسئله تعظیم شعائر ارجحیت دارد بر کراهت طلاکاری. فقهای اسلام بر پایه این استنباط طلاکاری حرم ها را روا بلکه امری شایسته می دانند. پس طلاکاری مساجد مکروه است، اما درباره حرم امام حسین علیه السلام از شعائر مقدسه است و تعظیم شعائر الله از تقوی قلوب به شمار می آید.

یکی از بزرگان که باز شرحی بر عروه دارند و از این جهان رخت بربسته اند، طلاکاری مشاهد مشرفه را نه اینکه امری روا، بلکه از ضروریات مذهب و حتی از ضروریات اسلام می داند. این سخن از فرد عادی و عامی صادر نشده است بلکه بسیاری از مراجع سرشناس معاصر در محضر او شاگردی کرده اند.

حد و حدود واقعی ضریح امامین عسکریین علیهما السلام

حرم امامین عسکریین علیهما السلام در سامرا نیز از زمان سید بحرالعلوم و شاید پیش از آن طلاکاری و نقره کاری شده بود. مطلبی که نقل می کنیم به گمانم در خاتمه «مستدرک الوسائل» آن را دیده باشم. پس از وفات سید بحرالعلوم، یکی از نزدیکان ایشان که احتمالاً صاحب سرّ او، شیخ خضر بن شلال باشد نقل می کند که مرحوم سید بحرالعلوم هنگامی که به زیارت امامان عسکریین علیهما السلام مشرف می شد، از روبرو به ضریح نزدیک نمی شد، او در بالا سر و پایین سر آن حضرات رو به عقب می رفت. به ضریح می چسبید و گریه و توسل می کرد. دلیل این کار را که مرحوم از روبروی ضریح اندکی فاصله می گرفت از ایشان پرسیده بودند اما پاسخی نداده بود. پس از وفات ایشان صاحب سرّش دلیل این کار را بیان کرد. ایشان می گوید سید بحرالعلوم نقل می کرد که در یکی از زیارت هایش از حرم سامرا روبروی حضرت، یعنی پشت به قبله و رو به ضریح ایستاده بودم و آهسته آهسته به سمت ضریح رفتم تا در آنجا زیارت کنم و ضریح را ببوسم که یکباره آقا حضرت بقیة الله الأعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف را دیدم که در بالای سر مبارک نشسته بودند و به من فرمودند: «تنحّی؛ فاصله بگیر». پایت بر قبر مطهر امام هادی علیه السلام است. مشخص است که کسی که ضریح را ساخته ـ حال یا نمی دانسته و یا به هر دلیل دیگری ـ آن را کوچک ساخته است و مقداری از قبر مطهر امام در بیرون از ضریح باقی مانده است. آری بنا نیست که حضرت هر چیزی را به هر کس بگوید. معصومان علیهم السلام به این موضوعات آگاه ترند.

این مطلب از بزرگان دیگری نیز شنیده شده است. با مرحوم پدرم رضوان الله علیه قریب به شصت سال پیش به حرم امامین عسکریین علیهما السلام مشرف شدم. ایشان نیز رو به روی ضریح نمی رفتند. حال این ضریح همان ضریح بود یا اینکه عوض شده است بنده اطلاع ندارم. شاید از روی احتیاط این کار را می کرد. بنده هم از ایشان نپرسیدم. ما هم به پیروی از ایشان هرگاه می رفتیم سامرا این گونه زیارت می کردیم و از روبرو به ضریح مبارک نزدیک نمی شدیم. البته پدر بنده هیچ گاه به این مطلب اشاره نفرمودند و از نزدیک شدن به ضریح نهی نفرمودند اما این عادت از قدیم در ما بوده است.

ضریح طلاکاری شده را از سهم امام بسازید

در زمان مرحوم والد دو تن از مقلدان ایشان ـ که هنوز به خوبی یادم هست که بودند ـ از جانب پدرم موکل به تجدید بنای ضریح شدند. شاید هم خودشان متقاضی این کار شده بودند و با پدرم مشورت کرده بودند. آنان قصد داشتند ضریح مطهر امامان عسکریین علیهما السلام را قدری بزرگتر بسازند تا نیم متر یا یک متری ضریح جلوتر بیاید تا ضریح قبر مطهر امام را در خود جا دهد. مرحوم والد اعتراضی نسبت به طلاکاری و نقره کاری ضریح نداشتند. تقوا و ورع مرحوم والد برای ما کاملاً شناخته و مشهود بود، اما به خوانندگان توصیه می کنم از زبان دیگران وصف آن را بشنوید. ایشان در تصرف از سهم امام خیلی محتاط بودند. فلس فلس از آن خرج می کردند. فلس واحد پول آن روز عراق بود. اما در کمال تعجب به آن دو نفر که به گمانم یکی از آنها تاجر بود گفتند برای ضریح مطهر امامان عسکریین علیهما السلام جایز است از سهم مبارک امام عجل الله تعالی فرجه الشریف هزینه کنید و این فتوا را بر روی کاغذ مکتوب کرد. آن دو نفر که یکی از آنها ـ و شاید هم هر دو ـ از تجار بودند پول جمع کردند و در اصفهان ضریحی ساختند که 61 یا 62 سال پیش بر قبور مطهر امامان عسکریین علیهما السلام نصب شد و متأسفانه در همین چند سال پیش در انفجاری که به دست نواصب در حرم مطهر رخ داد این ضریح نیز تخریب شد.

عرف میزانی برای شناخت شعائر

باری، طلایی که در مساجد به کار رود مکروه است ولی اگر در مشاهد مشرفه استفاده گردد تعظیم شعائر است و این ربطی به «المشاهد کالمساجد» ندارد. در کل می توان این قاعده را برای شناخت شعائر به کار برد که هر عملی که در نظر عرف تعظیم و تجلیل از ائمه علیهم السلام باشد، جزء شعائر به شمار می رود. حال اگر به حرم حضرت امام رضا علیه السلام یا بارگاه حضرت امیر علیه السلام مشرف شوید و ببینید به جای ضریح نقره یا طلا، ضریح چوبی گذاشته باشند، آیا در نظر شما این کار توهین به این مشهد مشرف نیست.

پس نمی توان بنا به قاعده «المشاهد کالمساجد» استعمال طلا و نقره را در مشاهد ائمه علیهم السلام مکروه دانست بلکه جز آن، چه بسا توهین به ساحت آن مکان مقدس به شمار آید. اگر پرده ورودی حرم ائمه طلاکوبی شود، البته سزاوار و شایسته است، ولی آویختن همان پرده طلاکوب در مسجد مکروه است.

این مطالب تا حدودی برای اکثر مردم باز نشده است، لذا می سزد آن را جهانی کرد. این مسئولیت به عهده همه است و کوتاهی در آن اگر حرام نباشد، دست کم مایه تأسف است.

امیدوارم به برکت خود آقا سیدالشهدا علیه السلام که پیامبر صلی الله علیه وآله در حق او فرمودند: «أنا من حسین وحسین منی؛ من از حسین هستم و حسین از من است». به برکت همان امام همام، شعائر مقدسه ایشان و شعائر مقدس جدّ بزرگوارش حضرت رسول الله صلی الله علیه وآله و پدر ارجمندش حضرت امیرمؤمنان علیه السلام و مادر گرانقدرش حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها و دیگر امامان همام علیهم آلاف التحیة و السلام با شور و جدیت بیشتر برپا گردد و خدای متعال به برکت آقا سیدالشهدا علیه السلام به همگان توفیق افزون تر در اجرای این شعائر عطا فرماید.
 
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
 

  • نظری برای این خبر درج نشده است.